ممنون از شارمین که با این بازی وبلاگی روزای خوبو یادآور شد و ممنون از هلن چان که دعوت کرد:)
هشت خاطره ی خوب از ۹۸
۱. نوروز سال پیش شمال بودیم و خونه ی ننه و آقا. یادمه به اصرار پسردایی شکلاته:) هرشب پانتومیم بازی می کردیم( یه اپ داره) دختر دایی۳ هم که برای عیددیدنی اومده بودن با دیدن شادی ما یه عالمه التماس مامانشو کرد که شبو با ما بمونه و بازی کنه. دختر بیچاره خبر نداشت که همه مون گرگی بودیم در لباس گوسفند. نمی دونست وقتی دایی ۴ تو یه تیم باشه و دایی ۵ و مامان تو یه تیم دیگه چه آشوبی میشه. آخرسر هم انقدر جیغ و داد و فریاد کردیم که بچه حالش بد شد براش آب قند آوردن:) اونو که نمی دونم ولی اون شبا که تا دیروقت بیدار می موندیم و بازی می کردیم خیلی خوش می گذشت.
۲. با دایی۵ back to black ایمی واینهاوس رو رقصیدیم. همیشه وقتی همو می بینم اینو با هم می رقصیم و یه عالمه ادا درمیاریم. اکثر مواقع هم من نقش یه مرد پولدار با سیگار برگو میگیرم که اومده کاباره و اون نقش رقاصه:| پسرشم با دیدن ما همش جیغ میکشه التماس باباشو می کنه که ادامه نده. پسردایی کوچیکه خیلی خجالتیه:)
۳. تابستون امسال بود که بعد تموم شدن امتحانات ترم با مامان و خاله و پسرخاله دوباره رفتیم شمال. ساعت ۲ظهر تو گرمای تیرماه با پسرخاله از خونه زدیم بیرون. تقریبا هیچکس نبود. تا بلوار که کنار دریاست رفتیم. هوا خیلی گرم بود و یه یخ دربهشت خریدیم که نود درصدش شکر بود:| موج شکن خیلی خلوت بود. درحالیکه داشتم آهنگ honey از lay رو گوش می کردم و یه لباس گل گلی تنم بود سعی می کردم هیپ هاپ برقصم و پسرخاله به من که با نسیم آروم دریا خودمو ت می دادم می خندید. آخر سر درحالیکه عرق سوز شده بودیم چهاردستو پا خودمونو رسوندیم به یه خیابون و بالاخره تونستیم یه تاکسی با کولر روشن گیر بیاریم:)) خیلی خوب بود. خنکاش وقتی از پل بالا میرفت و از رو دریا می گذشت.
۴. با توت فرنگی و دیکاپریو یه exo party ko ko گرفتیم:)) چقدر خندیدیم. یه پارتی با تم فن گرلی قوانین خاص خودشو داره. اول موزیک ویدئو نگاه کردیم و بعد فن کمای باحال از اینستا دیدیم و بعد چندتا کنسرت و برنامه که شرکت کرده بودن از یوتیوب. بعدش هم بخشای منتخب چندتا فن فیکشنو با هم خوندیم و منو توت فرنگی چند صحنه شو اجرا کردیم و دیکاپریو درحالیکه از خنده غش کرده بود و بستنی می خورد نگامون می کرد.
۵. مسافرتمون به اصفهان:) علت اصلی سفرمون خیلی جالب بود. مقصدمون خونه ی یه خانمه تو یه شهرک یا شایدم روستا کمی اونور تر از کوه صفه بود:| (تنها اسمی که یادم مونده) رفتیم اونجا مامانم از یه خانمه روش پخت انواع سوسیس و کالباسو یاد بگیره(اگر علم آشپزی در چین هم باشد مامانم میره دنبالش). یه عالمه هم اتفاقای باحال افتاد و آرزوهامونو عملی کردیم.
۶. برف میبارید و رفتیم حیاط مدرسه. برفش مثل برفای کریسمس بود. شبیه صوفیا انقدر دور خودم چرخیدم و چرخیدم که اخرش پرت شدم رو زمین. حسش فوق العاده بود. بعدش به طرز دراماتیکی با توت فرنگی ادای بالرینارو درآوردیم با تم نمایشنامه های شکسپیر البته:))
۷. عشقم به وبلاگمو دوستای خوب بیانی:)
۸. آرامش اتاقم. مبلی که کنار پنجره هست و پنجره ای که ازش به شاخه های سرد و خالی درخت گیلاس نگاه می کنم و گنجشکای تپلی که مهمونش میشن. کتابی که می خونم و موسیقی بی کلامی که پخش میشه. آفتابی که فرش روی زمین اتاقو پررنگ میکنه و منکه دوباره عاشق اتاقم میشم:))
نوروز مبارک:)
درباره این سایت