این مدت که دوباره شروع کردم درس بخونم، از عملکردم خیلی ناامید شدم. وقت میزارم ولی اون نتیجه ای که می خوامو نمیگیرم. 

بعد نشستم اندکی فکر کردم که چرا اینطوره؟ منکه یادگیریم خوبه. 

دلایل عدم پیشرفت:

۱. درس هر روز مدرسه رو همونروز نمی خونم. در نتیجه بعدا باید وقت بیشتری صرفش کنم.

۲. جزوه ی ریاضیم شبیه کویره:) 

۳. مرور علمی و به موقع ندارم.

۴. اگه یه مسئله ای حلیاتو بپیچونه و عدد خوب نده یه ساعت فقط بهش زل می زنم و با خودم فکر می کنم که چرا؟:| 

همه ی این مشکلات از کجا اومدن؟ جز تنبلی جواب دیگه ای هم می تونه داشته باشه؟ البته که نه.

.

مشکل اولو که میشه راحت حل کرد. مخصوصا که ترم دوم مثل یه فرصت طلایی میمونه. مشکل دومم میشه حل کرد. ولی مرور!!! این مبارزه ی حساب شده میطلبه.

در واقع ما هرچقدرم یه مبحثیو مفهومی بخونیم و متوجه بشیم بعد از ۲۴ساعت، هشتاد درصد مطالب فراموشمون میشه(چقد وقتی اینو شنیدم خوشحال شدم:| فهمیدم خنگ نیستم) اینو  از کتاب قدرت ذهن تونی بوزان خوندم. و خب راه حلی که داده بود: 

اولین مرور باید ۱۰ دقیقه بعد از مطالعه باشه و از روی یادداشتهایی که برداشتیم. باقی مرورها هم میشه ۲۴ ساعت، یک هفته، یک ماه و ۶ماه بعد از مطالعه. و این تفاوتش با مرور اول در نحوه ی انجامشه. شما یه کاغذ ورمیدارین و سعی می کنین تا جاییکه ممکنه اون مطالبو یادآوری کنین. بعد با یادداشت اصلیه مقایسش می کنین. 

البته اینجا مسئله ی مهم اجرا کردنشه:) خیلیا میان از جعبه ی لایتنر استفاده می کنن ولی من قرار نیست همچین کاری بکنم(همونطور که هیچوقت دث نوتو ندیدم.---. )

یه روش فعال برای مرور هم تست زدنه(اگه کنکوری باشین) برای مثال برای درس زیست عموما ۵۰تا تست از مبحث می زنن و هربار پاسخنامه رو دقیق می خونن بعد می رن یه نگاهم به کتاب میندازن و مرور میشه کلا:)

.

سال 2020 اومد و من نتونستم خودمو قانع کنم که حداقل برای چالش گودریدزم که شده کافکا در کرانه رو تا ته بخونم.نه به خاطر اینکه کتاب بدی بود، صرفا یهو بی علاقه شدم چون این کتاب به شدت از بیماری سانسور رنج می برد. 

به هرحال بنده شخصت تامورا کافکا رو خیلی دوست داشتم. آرامششو و جدیتش تو دنبال کردن اهدافش، تمام اینها خیلی دل نشینش می کرد. یه شعله ی خاموش شده ای رو برام روشن می کرد. 

مخصوصا از اون بخش که یه مدت تنها تو جنگل موند خیلی خوشم میومد. آهنگ گوش میداد، ورزش می کرد و کتاب می خوند. 

وقتی اینو برای بابا تعریف کردم یه خاطره ی جالب از دوران سربازیش تعریف کرد. انگار اون دوران بابا به وضعیت سربازا اعتراض می کنه:) و بابارو تبعید می کنن مرز؛ کردستان. بعد بابا دوباره اعتراض می کنه و ایندفعه می فرستنش تو یه کلبه(یا یه همچین چیزی) تو خود مرز تنها بمونه:)))) اونم با خودش یه عالمه کتاب میبره. نصف روزو می رفته بالای کوه ورزش می کرده و بقیه روز کتابارو می خونده. 

دوست دارم یه همچین تجربه ای داشته باشم:)

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Steve استراتژیست توسعه فردی و شغلی jewellery box manufacturers in china سی تی فان دانلود آهنگ شاد نسیم فرکتال چاپ و خدمات کامپیوتری شمس pooyagazli.filelar